اوووووووووووووووووو ...اینو

من علی نمیدونم چی بگم خودتون ببینین بهتره...

اوووووووووووووووووو ...اینو

من علی نمیدونم چی بگم خودتون ببینین بهتره...

پسر بچه

پشت پنجره ایستاده است

با دستانش پرده  را کنار زده  

و به پسر بچه ای نگاه می کند

که امروز جای خالی پیر مرد سیگار فروش را پرکرده...

 

دل...

گفتمش دل می خری؟  پرسید چند؟  گفتمش دل مال تو تنها بخند؛  خنده ای کرد و

 دل ز دستانم ربود؛  تا به خود باز آمدم او رفته بود؛ دل ز دستش روی خاک افتاده بود؛

جای پایش روی دل جا مانده بود...